آرسن ميناسيان ؛بنيانگذار اولين داروخانه شبانه روزي ايران
سال نو میلادی با همه اتفاقات خوب و بد آمد در سطح بین المللی جنگها و درگیریهای خونینی که مهمترین آن می توان به جنایتهای گروه داعش اشاره کرد.اما همیشه وقتی که دی ماه از راه می رسد و اولین برف زمستانی شهر را سفید پوش می کند یاد بابا نوئل و حضرت مسیح می افتیم امسال ناخود آگاه در اینترنت مشغول جستجو دراین مورد بودم که در یکی از جستجو ها ، عبارتی توجه من را به خود جلب کرد ((مسیح گیلان)) اولین ذهنیت که برای من با خواندن آن کلمه بوجود آمد این بود که حتما فردی ادعای رسالت کرده و این عنوان را برای خود برگزیده است.اما با پیگیری بیشتر متوجه شدم مسیح گیلان لقبی است که مردم گیلان در دوران سخت و دشوار برهه ای از تاریخ این مرز و بوم به فردی با اقلیت مذهبی دادند وبه حق چه لقب درستی بود برای آرسن میناسیان ؛کسی که به او لقب مسیح گیلان دادند مردم ایران.
آرسن که بود؟
سال ۱۲۹۵ شمسی در یک خانواده مسیحی کودکی به دنیا آمد که از همان دوران قلبی رئوف و دلی پاک داشت و به معنای واقعی انسانی کامل . از خصوصیاتش گفته شده است که در کودکی وقتی کودکی فقیر را در سرما میدید، لباس گرم خود را به او هدیه میداد.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در رشت در مدرسه ارامنه انوشیروان رشت شروع، و در همان مدرسه به پایان رساند
چهارده سالش بود که به عضویت انجمن اخوت در آمد انجمن اخوت بعد از مشروطه افتتاح شده بود و در آن گروهی از انسانهای باسواد و آزادی خواه به فعالیت در حوزه های اجتماعی و فرهنگی میپرداختند .
آرسن عاشق “ مارو “ دختر داروخانه دار شد، با او ازدواج کرد . بعد از چند سال دوباره به رشت بازگشت و به ساختن دارو در این شهرمشغول شد .
بعد از رفتن موسُیو از قزوین، پدر زنش خدا را شکر کرد که آرسن او را ترک کرد ، چون او به بیماران یا مجانی دارو می داد و یا مبلغی ناچیز از آنان دریافت می کرد همین کار داشت کم کم باعث ورشکستگی پدرِ مارو می شد.
داروخانه کارون رشت
موسیو(یکی از القاب آرسن میناسیان که مردم رشت به او داده بودند)که یک داروساز تجربی بود شروع به ساختن داروهای تخصصی کرد و دارو ها رابه داروخانه ها می فروخت و از این راه داروخانه های رشت پول هنگفتی به جیب می زدند ، آرسن که دید از زحمات او عده ای سود جو به پول رسیدند خود تصمیم گرفت داروخانه ای تاسیس کند آرسن داروخانه کارون را افتتاح کرد ، هدفش از افتتاح داروخانه کارون این نبود که دست واسطه را کوتاه کند و خود پولی به جیب بزند بلکه ، داروها را به همان قیمت که برایش تمام می شد بدست مردم میرساند.
با شروع جنگ دوم جهانی و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین ، بیکاری و گرانی گریبان مردم را نیز گرفته بود و این امر سبب شده بود تا بسیاری از بیماران توان خرید دارو را از دست بدهند ولی آرسن بی آنکه منتی روی سرشان بگذارد ، دارو را مجانی در اختیارشان می گذاشت
داروخانه کارون رشت، اولین داروخانه شبانه روزی ایران.
آرسن مردی بود نیکوکار ، پاک و امین مردم، هر که در رشت سراغ یک انسان خیرخواه واقعی را می گرفت به او آدرس موسیو را می دادند.آرسن شبانه به تهران می رفت مواد اولیه داروها را تهیه می کرد به رشت بازمی گشت و تا پاسی از شب در داروخانه مشغول ساختن دارو می شد و همین شب بیداری ها، او را به این فکر انداخت تا داروخانه را شبها نیز باز نگه دارد و بدین طریق اولین داروخانه شبانه روزی گیلان و ایران را دایر کرد.با تاسیس داروخانه کارون ،داروخانه های دیگر رشت دچار مشُکلاتی شدند ، از طرفی آرسن داروهای تخصصی اش را برای فروش در اختیارشان نمی گذاشت و از طرفی دیگر مردم برای تهیه هر نوع دارویی سراغ موسیو می رفتند و همین کار برای رقیبان آرسن کافی بود تا برای مقابله با او وارد جنگ روانی شوند .
شایعه کردند که داروهای آرسن فاسد است، و یا او ارمنیست، یک مسلمان برای تهیه دارو باید نزد داروساز مسلمان برود ، ولی با تمام این وجود مردم می دیدند که با مصرف داروهای آرسن حالشان رو به بهبودی میرود و اعتنائی به شایعات نمی کردند.
رقبا که دیدند از این طریق نمی توانند سدی بر سر راه این مرد نیکوکار شوند ، از دری دیگر وارد شده و برای او مشُکل تراشی می کردند.
از او به فرمانداری و شهربانی شکایت بردند ،که آرسن با پائین نگه داشتن قیمت دارو و یا به روایتی فروش دارو بدون سود ویا حتی با ضرر خلاف امور صنفی است، و این باعث ورشکستگی دیگر داروخانه ها می شود.با احضار موسیُو به شهربانی برای رسیدگی به شکایات علیه او ، شاکیان نیز جمع می شدند ولی آنها به محض دیدن آرسن ، با آن نگاه مهربانش با آن ساده پوشی و فروتنی که داشت ، دست از شکایت خود بر می داشتند
گرچه آرسن از همان سالهای اول خدمتش با تمام وجودش برای مردم بود، ولی حاشیه سازی بر علیه او همچنان ادامه داشت ، شنیده می شد که می گویند، آرسن برای وکیل شدن جلب اعتماد می کند، او آدمی ظاهر ساز است و این شگرد اوست ، که در دل مردم خود را جا داده است.
مشکلات آرسن این نبود که در شهر راجع به او چه می گویند ، او بخاطر تهیه دارو و فشارهائی که ضعف مالی بر او وارد آورده بود آرسن را مغروض نموده و طلبکاران او را تحت فشار قرار می دادند و طلبشان را می خواستند
فعالیتهای اجتماعی
فصلهایی که سوغاتشان برف بود و باران ، آب رودخانه های رشت را زیاد کرده وبا بالا آمدن آب رودخانه و رسوخ آن به خانه های مردم، آرسن را بی قرار می کرد داروخانه را به همکارش می سپرد و خود شتابان به کمک همشهری هایش می شتافت .
با وزیدن باد گرم در پاییز که به گیلکی این باد را“ کونوس پچی باد “ می نامند ، هرساله با آتش سوزی همراه بود، چه در جنگلهای گیلان و چه در شهرها ، با توجه به اینکه خانه های آن زمان مردم رشت بیشتر از چوب بودو این خود عاملی در مشتعل شدن آتش و گسترش آن به خانه های دورو اطراف همه ساله خساراتی را به مردم وارد می آورد و در اینجا هم آرسن همانند یک مرد آتش نشان جانش را به خطر می انداخت و به اطفاء حریق می پرداخت
اعتقادات مذهبی
آرسن به دین و اعتقادات همشهری هایش احترام خاصی می گذاشت ، در مراسم تاسوعا ، عاشورا و چهل منبر شرکت می کرد، به هر مسجدی که وارد می شد مردم به احترام اواز سرجایشان بلند می شدند و برایش صلوات می فرستادند، اینها اعتباری بود که آرسن به راحتی بدست نیاورده بود.
برای همه روشن شده بود که خدمت او به مردم صادقانه بوده ، بدون آنکه ثانیه ای به فکر نفع خود بوده باشد. او به فکر همه کس و همه چیز بود جز خودش.
موسیو دیگر فقط یک داروساز و یا یک داروخانه دار نبود، او امین مردم شده بود به عیادت بیماران می رفت در دادگستری ضمانت می کرد، و در این راستا مردم نیکوکار نزد او پول ، طلا و مواد غذایی می سپردند تا او بدست فقرا برساند.
تاسیس اولین خانه سالمندان و معلولین ایران در رشت
یکی از مشتری های داروخانه که برای مادر پیرش از آرسن دارو می گرفت، روزی سر درد دل را با اوباز کرد و از سرنوشت مادرش که زمین گیر بود و احتیاج به مراقبت شبانه روزی داشت می گوید و آرسن که تشنه خدمت به مردم بود با شنیدن صحبتهای آن مرد به فکر تاسیس خانه سالمندان می افتد.
آرسن رئیس هیئت ارامنه رشت،ویکی از اعضای انجمن شهر نیز بود و می خواستند او را به عنوان شهردار رشت انتخاب کنند که او نپذیرفت.
با اعتباری که او بدست آورده بود و با کمک مردم خیر رشت از جمله آقایان : دکتر حکیم زاده ، آیت الله ضیابری حاج رضا عظیم زاده ، آقای چینی چیان و حاج آقا استقامت در سلیمان داراب رشت و نزدیک مزار سردار بزرگ جنگل، میرزا کوچک خان زمینی در اختیار او گذاشتند و اولین کلنگ خانه سالمندان و معلولین ایران زده شد.
با تاسیس خانه سالمندان و معلولین آرسن بیشتروقتش را در آنجا صرف خدمت به مردم می کرد داروخانه را واگذار کرده بود و از 5 هزارتومانی که بابت داروخانه می گرفت 2 هزارتومان را به مادرو همسرش می داد وبقیه را صرف خانه سالمندان می کرد.
آرسن آسایشگاه را سال به سال توسعه می داد و از برکت وجود او، مردم هر نذری که داشتند تقدیم به خانه معلولین می کردند. موسیو پناهگاه بی پناهان شده بود.
مــگـر خـورشـیـد مـی میـرد؟
آری همانطور که گفته شد او به فکر همه بود جز خودش ، بیماری او را رنج می داد ولی او به کسی از درد درونش نگفت ، نارسایی اکسیژن بدنش را ضعیف کرده بود سرچشمه اش تنگی نفسی بود که دچارش شده بود. وحشت آرسن از بستری شدن و روزی را به مردم خدمت نکردن بود . آری او چنان محو دیگران بود که خودش را از یاد برده بود.
غروب 14 فروردین سال 1356 که مانند روزهای دیگر در آسایشگاه مشغول به کار بود ، پرستاران متوجه وضعیت غیر عادی آرسن می شوند ، او به سختی نفس می کشید ، چهره اش کبود شده بود ، دکتری که در بخش بود را فرا خواندند.
همه بی تاب و مضطرب بودند ، آرسن تاب تحمل دیدن چهره نگران همکارانش را نداشت ، دلگرمیشان می داد و می گفت:
چیزیم نیست ، زود برطرف می شود ، نگران نباشید.
آرسن تند تند نفس می کشید ، نفسهایی که به سینه فرو می برد عمیق نبودند و اکسیژن کافی به مغز و دیگر اعضای بدن نمی رسید آرسن کم کم بی حال شد پزشکی که در اطاق بود کاری از دستش بر نمی آمد . عقربه ساعت 10 شب را نشان می داد که آرسن رفت.
خبر از دست رفتن آرسن در تمام شهر پیچید ، مردم به سر و جانشانان می زدند کسی نبود که از شنیدن این خبر متاثر و ناراحت نشود آن روز شهر چهره عادیش را از دست داده بود ، مردم دسته دسته از میدان شهرداری به طرف خیابان سعدی می رفتند آنجا که مدرسه ارامنه بود.
عده زیادی نیز به سلیمان داراب رفته بودند تا پیکر بی جان این ارمنی مهربان را تا آرامگاه ابدیش همراهی کنند در نیمه های راه مردم تابوت را از ماشین بیرون آوردند و روی شانه هایشان حمل می کردند و دائما صلوات می فرستادند.
مغازه داران مسیر با دیدن صحنه مراسم کرکره های مغازه شان را پائین می کشیدند و به انبوه سوگواران می پیوستند شهر به حالت نیمه تعطیل درآمده بود.
وضعیت طوری شده بود که رشته کار مراسم از دست همشهری های ارمنی خارج شده بود ، مردم می خواستند آرسن را به آرامگاه مسلمانان ببرند ولی ارامنه شریف شهر با هر تلاشی که بود تابوت را به مدرسه ارامنه رسانند ودر همان مدرسه ای که شاهد شکوفائی این نیکو مرد بود ، همان مدرسه ای که آرسن گامهای اول فداکاریها و جوانمردیش را آغاز کرده بود ، در حیاط همان مدرسه ای که روزی به همکلاسیهای فقیرش دفتر مشق و مدادش را می بخشید ، و یا کار زشت و ناپسندی اگر ازکسی سر می زد و معلم در پیدا کردن فرد خاطی نا امید می شد او خود را داوطلبانه معرفی می کرد تا تمام کلاس تنبیه نشود.
آرسن که رفت غم به دلها آمد، چه مسلمان چه مسیحی اشک در چشمشان آمد .آرزوی او بعد از مرگش رسیدگی به فقیران، معلولان، مستمندان و سالمندان بود.
او تمام عمرش را وقف نیازمندان کرد تا لبخندی بر لبانشان ببیند ،آرسن تا دلی را شاد نمی کرد سر به بالین نمی گذاشت ، او خندان از دنیا رفت، روحش شاد